[Part⁹]❖❆𝐴 𝑚𝑎𝑔𝑖𝑐𝑎𝑙 𝑘𝑖𝑠𝑠❆❖
ا.ت:میشه بوست کنم؟
صورتشو نزدیک صورتم کرد و خیلی اروم شروع کرد به بوسیدن لبام
حس خیلی عجیبی داشتم لذتی خاصی داشت ک تاحالا تجربه نکرده بودم لباش خیلی نرم و سوییت بودن از بوسیدنش سیر نمیشدم
پاهاشو دور کمرم انداختم و ی دستمو دور کمر باریشکش بردم و هولش دادم سمت خودم
اون یکی دستمو قاب کردن یه طرف صورتشو و بوسه هامونو کنترل میکردم
خیلی ا.ت رو میخوام الان فهمیدم ک عاشقش شدم
با دخترای مختلفی گشتم و رابطه داشتم ولی هیچکدومشون مثل ا.ت نبودن همشون هرزه هایی بودن ک هر شب با یکی میخوابیدن...
اروم از هم جداشدیم
جیمین:میدونستی خیلی خوشمزه ای!
ا.ت: (با حالت کیوت)اوم فک کنم عاشق لبات شدم
اه این دختر چطوری هم زمان هات و سکسیه هم کیوت و سوییت
بغلش کردم و بردمش توی خونه
گذاشتمش رو تخت و خودمم رفتم پیشش محکم بغلم کرده بود مثل ی پیشی کوچولو توبغلم قایم شده بود و خیلی معصومانه خوابش برده بود...
*****
صبح با نوری ک به چشمام میخورد بیدار شدم
نمیتونستم واضح ببینم صورت ی پسر جلوم بود چند بار پلک زدم ک دیدمجیمینه دستاشو دورم حلقه کرده بود منم ن..نههه من ی تاپ خیلی تنگ پوشیده بودم ولی چرا جیزی از دیشب یادم نمیاد
مست کردم و داشتم با جینین حرف میزدم ...
بعدش چیشد.... اروم بلند شدم و رفتم ی دوش گرفتم ی حوله تمیز از توی کمد برداشتم و پوشیدم
دستگیره درو چرخوندم و اومدم بیرون ک سریع ی نفر دستمو کشید پرت شدم تو بغلش
جیمین:صبح بخیر بیبی گرل
ا.ت:جانمم.. بیبی گرلللل؟
جیمین:هوم تو الان دیگه بیبی گرله خودمی
ا.ت:ببخشید ولی من کی بیبی گرل شما شدم ک خودم یادم نمیاد؟
جیمین:دیشب
ا.ت:دیشب مگه دیشب اتفاقی افتاد من من فقط یادمه داشتم باهات مینوشیدم و حرف میزدم ولی بقیش یادم نمیاد
جیمین:عا الان داری تظاهر میکنی ک یادت نیس دیشب ج اتفاقی افتاد!
ا.ت:تظاهر نمیکنم یادم نمیاد
جیمین:باشه به وقتش یادت میاد
صورتشو نزدیک صورتم کرد و خیلی اروم شروع کرد به بوسیدن لبام
حس خیلی عجیبی داشتم لذتی خاصی داشت ک تاحالا تجربه نکرده بودم لباش خیلی نرم و سوییت بودن از بوسیدنش سیر نمیشدم
پاهاشو دور کمرم انداختم و ی دستمو دور کمر باریشکش بردم و هولش دادم سمت خودم
اون یکی دستمو قاب کردن یه طرف صورتشو و بوسه هامونو کنترل میکردم
خیلی ا.ت رو میخوام الان فهمیدم ک عاشقش شدم
با دخترای مختلفی گشتم و رابطه داشتم ولی هیچکدومشون مثل ا.ت نبودن همشون هرزه هایی بودن ک هر شب با یکی میخوابیدن...
اروم از هم جداشدیم
جیمین:میدونستی خیلی خوشمزه ای!
ا.ت: (با حالت کیوت)اوم فک کنم عاشق لبات شدم
اه این دختر چطوری هم زمان هات و سکسیه هم کیوت و سوییت
بغلش کردم و بردمش توی خونه
گذاشتمش رو تخت و خودمم رفتم پیشش محکم بغلم کرده بود مثل ی پیشی کوچولو توبغلم قایم شده بود و خیلی معصومانه خوابش برده بود...
*****
صبح با نوری ک به چشمام میخورد بیدار شدم
نمیتونستم واضح ببینم صورت ی پسر جلوم بود چند بار پلک زدم ک دیدمجیمینه دستاشو دورم حلقه کرده بود منم ن..نههه من ی تاپ خیلی تنگ پوشیده بودم ولی چرا جیزی از دیشب یادم نمیاد
مست کردم و داشتم با جینین حرف میزدم ...
بعدش چیشد.... اروم بلند شدم و رفتم ی دوش گرفتم ی حوله تمیز از توی کمد برداشتم و پوشیدم
دستگیره درو چرخوندم و اومدم بیرون ک سریع ی نفر دستمو کشید پرت شدم تو بغلش
جیمین:صبح بخیر بیبی گرل
ا.ت:جانمم.. بیبی گرلللل؟
جیمین:هوم تو الان دیگه بیبی گرله خودمی
ا.ت:ببخشید ولی من کی بیبی گرل شما شدم ک خودم یادم نمیاد؟
جیمین:دیشب
ا.ت:دیشب مگه دیشب اتفاقی افتاد من من فقط یادمه داشتم باهات مینوشیدم و حرف میزدم ولی بقیش یادم نمیاد
جیمین:عا الان داری تظاهر میکنی ک یادت نیس دیشب ج اتفاقی افتاد!
ا.ت:تظاهر نمیکنم یادم نمیاد
جیمین:باشه به وقتش یادت میاد
۱۴.۸k
۲۷ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.